کد مطلب:301405 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

مطلبی سری از رسول خدا به حضرت زهراء


9- از عایشه نقل شده كه گوید: روزی فاطمه از راه رسید و به گونه ای راه می رفت كه گویا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راه می رود، حضرت فرمود: خوش آمدی دخترم، بعد او را در سمت راست و یا چپ خود نشانید و مطلبی را به صورت پنهانی و آهسته به او فرمود، وی به گریه آمد، من به او عرض كردم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتگوئی خصوصی با تو داشت و تو از آن گریه می كنی؟ بعد حضرت سخن دیگر بهمانگونه به آن حضرت فرمود، حضرت خنده اش گرفت. گفتم: هیچ گاه بمانند امروز شادی مقرون به اندوه را ندیده بودم، در این باره از او پرسیدم پاسخ داد: سر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را افشاء نخواهم كرد، بعد از آنكه حضرت از دنیا رحلت فرمود پرسیدم، گفت: حضرت فرمود: كه جبرئیل هر سال یك بار قرآن را بر من عرضه می كرد و امسال دو مرتبه عرضه نمود و من این را نشانه مرگ خود می بینم و تو نخستین كس از اهل بیت من می باشی كه به من ملحق خواهی شد من پیش قدم خوبی برای تو هستم از این جهت می گریستم، بعد فرمود آیا خوشت نمی آید از اینكه بانوی زنان این امت- یا بانوی زنان با


ایمان- باشی [1] ؟ من از شنیدن این خبر خندیدم. [2] .

10- عمروبن زبیر از عایشه روایت كرده كه گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام بیماری دخترش فاطمه علیهاالسلام را فراخوانده و سخنی در گوش او گفت، وی از شنیدن آن خبر گریست، سخنی دیگر در گوش او گفت وی خندید، من درباره این خنده و آن گریه از او سوال كردم پاسخ داد گریه ام به خاطر آن بود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مرگ خود خبر داد و خنده ام به خاطر آن بود كه فرمود من نخستین نفر از خاندان اویم كه به او می پیوندم.


[1] ترديد ظاهرا از عايشه است.

[2] مسند احمد 6/ 282 و 283.